بنفشه(پست اول)
دست نوشته های ناخوانا
رمانهای این وبلاگ، حاصل دیده ها و شنیده های من است.
درباره وبلاگ


سلام من یک روانشناس هستم و سعی می کنم اتفاقات واقعی افرادی که با اونها برخورد داشتم، به صورت رمان بنویسم. امیدوارم از خوندن رمانهای من لذت ببرین.

پيوندها
ردیاب خودرو









خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
mahtabi22

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:52 :: نويسنده : mahtabi22

بر مبنای یک جریان واقعی

اسمم بنفشه ست، دوازده سالمه، کلاس اول راهنماییم، هنوز دوره ی ماهانه ام شروع نشده، ولی این دلیل نمیشه که بزرگ نشده باشم. از خیلی ازین دخترهای لوس و ننر هم بزرگتر و خانم ترم. درسته بابام همش بهم می گه اه برو اونور بچه، اه چه بچه ی اعصاب خورد کنی، اما من که خودم می دونم بچه نیستم، شما فکر می کنی خانم بودن به سن و ساله؟ یا به قد و هیکله؟ تازه من خیلی هم ریزه میزه نیستم، اگه یه بار بیاین کلاسمون می فهمین که از خیلی از همکلاسیام قدم بلندتره. خانم معلممون منو میز سوم نشونده. دوستم نیوشا بهم گفته سال دیگه همین موقع منم بالغ میشمو دوره ی ماهانه دارم، اون موقه دیگه کسی نمی تونه بهم بگه کوچولو، نیوشا خودش کلاس پنجم بالغ شده، من می دونم برم کلاس دوم راهنمایی دیگه بزرگ میشم، پس دیگه بهم نگین خانم کوچولو

یک نفس حرف زده بود. آن هم در مقابل سوال یکی از آن زنان آنچنانی، که هر شب به همراه پدر جوانش وارد خانه اشان می شدند: خانم کوچولو اسمت چیه

همین سوال بهانه ی خوبی بود تا آنچه را که در دل داشت، بیرون بریزد.

این بنفشه ی دوازده ساله...

این بنفشه ی دوازده ساله که پس از جدایی والدینش مجبور شده بود به همراه پدر خوشگذرانش زندگی کند.

این بنفشه ی دوازده ساله که سایه ی مادری بالای سرش نبود،

این بنفشه ی دوازده ساله که خیلی خیلی بیشتر از یک کودک دوازده ساله می فهمید.....

همین بنفشه ی دوازده ساله که با زندگی کردن در کنار پدرش با خیلی از مسائلی که شاید متناسب با سن و سالش نبود، آشنا شده بود....

همین بنفشه ی دوازده ساله.....

زنی که به همراه پدرش وارد خانه شده بود با دهان باز به بنفشه نگاه کرد. شاید دیدن این همه بلبل زبانی از یک دخترک دوازده ساله برایش دور از ذهن بود.

رو به پدر بنفشه کرد: شایان، دخترت ماشالا چه سر زبون داره

شایان با اخم به بنفشه نگاه کرد: واسه چی تا این وقت شب بیداری؟ مگه فردا مدرسه نداری؟ برو تو اطاقت، تا نگفتم هم بیرون نیا

باز هم مثل همیشه، پدرش فقط بد اخلاقیهایش را برای بنفشه گلچین کرده بود.

باز هم مثل همیشه.....

بنفشه لج کرد: نمی رم تو اطاقم، می خوام برنامه ی تلویزیون نگاه کنم

-می گم برو تو اطاقت، بگو چشم

-نمی رم، من که به تو کاری ندارم، تو الان با این خانمه میری تو اون اطاق دیگه، تا فردا صبحم ازون اطاق بیرون نمیای

زن جوان با تمام وقاحتی که در چهره اش نمایان بود، با شنیدن این حرف از بنفشه چشمانش از تعجب گرد شد و زیر لب گفت: ورپریده با نیم وجب قد چه زبونی داره

بنفشه براق شد: من نیم وجبی نیستم، من یه خانم "مختشصم"، من یه خانم بزرگم

زن با شنیدن کلمه ی "مختشص" به جای کلمه ی متشخص از زبان بنفشه پر صدا خندید.

خنده ای لوند و کش دار....

بنفشه دوباره لج کرد: چرا می خندی؟ من....

شایان دوباره صدایش را بالا برد: بسه دیگه بیا برو تو اطاقت، اینقدر اعصاب منو خورد نکن بچه

-نمیرم

-نمیری؟ با اردنگی می فرستمت که بری

و به سمت بنفشه گام برداشت. بنفشه خودش را عقب کشید. زن جوان میانه را گرفت: شایان ولش کن بچه رو ، وقتمونو چرا داریم هدر میدیم عزیزم، کارای مهمتری هم هست

و با عشوه دستش را دور کمر شایان حلقه کرد، گرمای تن زن، شایان را از خود بیخود کرده بود.

گرمای تن همه ی زنان، شایان را از خود بیخود می کرد.....

گرمای تن همه ی زنان.....

همه ی زنان....

بنفشه ی دوازده ساله از یاد شایان رفت....

باز هم مثل هر شب بنفشه از یاد شایان رفته بود...

مثل هر شب....

دستش را دور گردن زن حلقه کرد و هر دو باهم به سمت اطاق خواب رفتند.

بنفشه با بغض سرجایش ایستاده بود.

باز هم مثل همه ی شبهای گذشته، شاهد هم آغوشی های پدرش با زنان آن چنانی و این چنینی بود.

اما بغضش برای شنیدن همان کلمه ای بود که همیشه مایه ی آزارش می شد: بچه

پشت دستش را به بینی اش کشید و باعث شد آب بینی اش روی دستانش، رد درخشانی باقی بگذارد.

زیر لب با صدای آهسته ای گفت: بچه تویی زن زشت بیریخت، با اون بابای بد من

بچه....

بچه....

بچه....

…….



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: